روزهای خوبی ودارم تجربه میکنم
روزهایی که برخلاف همیشه به دنبال چیزغیرعادی وآرمانی نمیگردم برای شاد بودن
شاد هستم وسلول هایم لذت میبرند از تنفسم ومن حض میبرم ازاین احساس جدید
شوهرم رودوست دارم ..خیلی ..باتمام اشتباهاتش با تمام کبود ها و خصوصیات بدش
دوستش دارم
همیشه برای دوست داشتنش منتظر کامل بودنش بودم اما الان همینی که هست و دوست دارم
این تغییر نمیدانم از کجا بود خواستم ..امام رضا..سی دی های دکتر فرهنگ ..تغییرات اون ویا...
نمیدونم هرچیزی که هست دوستش دارم با تمام وجودم
یک ساعتی میشه اومدم نت ،وب گردی سرزدن به دوستان قدیم و جدید و تبلیغات محصولات جدید
یه سری آهنگ داشتم دارم یکی یکی گوشت میدم هرکدوم و بوی رفتن و قهر وخیانت میده رو پاک
میکنم و اونایی که پراز عشق و امید هست و نگه میدارم ، میخوام موزیک و قطع کنم که با تمرکز بیشتری بنویسم اما نمیتونم
امسال سعی میکنم بخندم و بخندم ودیگه شکلک ناراحتی وهم نذارم ، البته همیشه اومدن سال جدید باعث میشه خیلی ها به فکر تغییرات بیفتن و بخوان زندگیشون و بهتر کنن ، خیلی ها این کارو میکنن و البته خیلی ها هم یادشون میره تا سال بعد نزدیک تحویل سال
امسال تحویل سال اول قرار بود دوتایی تو خونه باشیم اما وقتی تو چشمای باباییم خوندم که دلش میخواد اونجا باشیم رفتم پیششون ، فکر میکنم اگه بچه داشتم نمیرفتم چون دوست داشتم لذت وآرامش و اتفاقات مهم و مثه من که توخونه مامانم تجربه کردم اونم تجربه کنه ، البته شاید نظرم عوض بشه
:)یه خصوصیت خوبی که دارم اینه که اگه بفهمم یه فکری که دارم غلطه سریع عوضش مینکم اگه واقعا با دلیل بهم اثبات بشه احساسی نمیشه ، وبه مراتب رفتارم وهم عوض میکنم
خوشحالم که اینجوری ام
امسال 3 تا ماهی کوچولوی قرمز خریدیم یکیشون قبل و2تای بقیه بعداز سال تحویل فوت کردن ، برای شادی روحشون خندهالبته به همسر گلم گفتم امشب باز2 تاماهی بخره چون هفت سینم با ماهی های قرمز خیلی خوشکل تر میشه
:) دارم سعی میکنم زیبا امیدوار وبانشاط بنویسم امیدوارم تو ذهنمم بتونم این تغییرات وبدم ، سخته هر لحظه باید مواظب باشی داری به چی و چه جوری فکر میکنی ، میدونم میتونم :)
آهنگ های شاد اندی و خیلی دوست دارم ، دیروز شوهر خوبم یه سی دی پراز آهنگ هاش وبرام گرفت ، یادم رفت ازش تشکر کنم ،الان میرم یه اس میدم وتشکر میکنم
اس دادم وبعدش به یاد یکی از خاطره های تلخ زندگیم که یکی بهش زنگ میزد و اس میداد افتادم سریع کات کردم سخته پاک کردن خاطرات اما نمیشه باگذشته زندگی کرد که ...اینجوری یه خاطره بد میتونه کل زندگیت و نابود کنه ، آرام جونم باید فراموش کرد بخشید و بخشید
یه روز یه جایی خوندم هر خاطره ای وتو ذهنت مرور کنی مثه راه رفتن توی یه گندم زاره ، دفعه اول یه کم گندم ها کج میشن اما اگه از فاصله 100 متری از بالا نگاه کنی راهی که رفتی پیدا نیست
حالا اگه 10 ،100 ،200 ...1000 باراون راه و بری اون راه یه شکاف بزرگی میشه ، مرور کردن خاطراتم همین طوره دفعه اول سخته و یه اثر کم رنگی وداره اما هرچی بیشتر بهش فکر کنی اون خاطره تو مغزت پررنگ تر وپر رنگ تر میشه و بیشتر وبیشتر سراغت میآد ،دیدین یه سری خاطرات خاص از کودکی تو ذهنمون مونده ؟ من فکر میکنم به خاطر اینکه زیاد اونارو تکرار کردیم که پررنگ شدن
:)نمیدونم تونستم درست توضیح بدم ومنظورم وبرسونم یا نه!!!
جواب اس وداده "فدات بوس" همیشه همین و میگه تا حدی که متنفرشدم ازاین اسش ، من نباید متنفر میشدم یا او نباید یه چیز و مرتب تکرار کنه؟ میشه نظرتون وبدونم؟
کم نوشتن عاشقانه برای تو نشانه ی کم بودن لیاقت تونیست ،
بگذار به پای ذهن و دل پریشان احوال من، عزیزم سومین سالگرد اولین هامون مبارک
دوستت دارم و در زندگی ات میمانم حتی اگر ... بهتراست نگویم
خاطره روز شنبه 12/12 سالگرد عقدمون:
صبح ساعت11 به بهانه امضای سند ماشین منو برد بیرون ، اصلا حالم خوب نبود و هرچی حرف میزد صورتم به طرف بیرون بود ،بعداز امضا من وبرد کفش فروشی و اصرار که کفش بخر (چقدر بد خاطره مینویسم)خلاصه یه کفش خریدم بعدرفتیم یه رستوران که قولش و 2سال و نیم پیش بهم داده بود ،خیلی گرسنه بودیم خیلی خوش گذشت وبعدمیخواست بره مغازه من دوباره بامامانم و اینا رفتم بیرون تا ساعت10 که از مغازه اومد
شب که اومدیم خونه دیدم رفته کیک و کادو خریده یه ادکلن خیلی خوشبو که خیلی ام نیاز داشتم با یه آویز قلب که روش نوشته بود I love you
حالم بهتره ، همشه وقتی ناراحت ام میام اینجا مینویسم ، عادت کردم انگاری که همیشه چیزای اذیت کننده وناراحت کنندرو ثبت کنم هم تو ذهن و هم تو وبلاگم که میدونم اشتباهه
شایدبرا همین بود که نوشتن این خاطره برام خیلی سخت تر از تشریح یه جر وبحث بلند بالا بود
سعی میکنم چیزای خوب زندگیمم بیارم تو وبلاگ و کم کم پر رنگ کنم تو ذهنم ،شاید دیگه اون افسردگی و دل مردگی و... سراغم نیاد
ممنونم که خوندی دوست گلم
شاید اولین کسی که عاشقش شدم پدر بود
و من چه دیر این را فهمیدم
او همه وجودش را در من میدید و من وجودم را در هیچ جستجو میکردم
او مرا آرامش داد و من او را ... نمیدانم او را چه دادم
اینک مریض است و من دل خون وفتی چشمهای تنگ مهربانش را میبینم
گریه میکنم و حالم بد است ، او هم گریه میکند و حالش بد است !
حق این را دارد که اولین عاشقانه من او باشد
نمیتونم تصور کنم نباشد روزی ، و ترس از اون روز مثه خوره میخورد تمام لحظه هایم را.
شوهر هیچ وقت نمیفهمد احساسم را و حتی نمیفهمد حال بدم از کجاست
نمیتوانم درد کشیدنش را ببینم نمیتونم
و این دنیا عجب غم هایی با خود دارد
انگاری اشک هایم زیادی تلنبار شدن شوریشان زیاد شده و پوست صورتم را میسوزانند
همراه با آن قلبم هم میسوزد
پیانو مینوازد مردک و من گوش میدهم تنها دلخوشی ام است این آهنگ قشنگ