-
یادداشت جدید من
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 21:51
من :یه آدمی که تو سن 24 دارم سعی میکنم خودم وکم کم عوض کنم وخوب هم پیش میرم وخیلی ام از این اتفاق خوشحالم اما سخته والبته شیرین دلم میخواد وقتی نی نی داشتم جوری بزرگش کنم که هم سن وسال من که شد زیاد نیاز به این تغییرات بزرگ نداشته باشه تغییراتی در چیزهایی که نسل به نسل بهم رسیده نوع فکر ، نگرانی و دل مشغولی،شاد نبودن...
-
عذرخواهی
شنبه 29 تیرماه سال 1392 18:58
نظرات وکه جواب دادم وتیک زدم تایید کردم پاک شدن!یادم رفت گزینه لیست باکس وعوض کنم.طراحی جدیدبلاگ اسکای واقعا خیلی جاهاش مشکلداره ! معذرت میخوام که پاک شدن .ازحضورتون ممنونم
-
چه سخته
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 01:02
چه سخته دلت هیچ آرزویی نداشته باشد جز مردن حس میکنم واقعابیماری روانی گرفتم ، خیلی دوست دارم برم یه روان پزشک از این روان شناس ها که خیری به ما نرسید! ولی دوست ندارم شوهرم بفهمه ، نمیتونم یه جوری برم که نفهمه ...
-
موی فر زنونه
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 20:48
امروز ظهر روی شکم شوهرم وسط موهای تنش یه موی بلند فر رنگ شده زنونه دیدم اصلا موندم به موی هیچکس نمیخورد من مامانم مامانش خواهرش و.... دیروز تهران بود وباقطار برگشته میگه حتمااز روکش های قطار اومده یه بار میگه تو کوپه لخت شدم!یه بار میگه دکمه هام وباز کرده بودم هر باریه توضیحی که با قبلی متفاوته .من: وبعدش وبعد اون...
-
روزهای خوب
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 20:57
روزهای خوبی ودارم تجربه میکنم روزهایی که برخلاف همیشه به دنبال چیزغیرعادی وآرمانی نمیگردم برای شاد بودن شاد هستم وسلول هایم لذت میبرند از تنفسم ومن حض میبرم ازاین احساس جدید شوهرم رودوست دارم ..خیلی ..باتمام اشتباهاتش با تمام کبود ها و خصوصیات بدش دوستش دارم همیشه برای دوست داشتنش منتظر کامل بودنش بودم اما الان همینی...
-
بچه...
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 21:00
زندگی ام را برایش توضیح میدهم میگوید اگه بچه دار بشی خیلی از مشکلاتت با اون حل میشن میپرسم آخه چه جوری؟!!! میگه از لحاظ احساسی خیلی پر هستی و شوهرت نمیتونه همش و پاسخگو باشه وقتی یه بچه باشه توجه و احساست تقسیم میشه و... نظر شما چیه؟
-
فیلتر
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 12:09
کاش یکی می اومد وشما رو فیلتر میکرد
-
فردا تولد من
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 12:27
فردا تولدمه ، فردا24 ساله میشم خوشحالم
-
یکشنبه تولد حامی
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 12:26
یکشنبه تولد حامی بود صبح شنبه زنگ زدم مامان خودم و مامان او با خواهر برادرش ودعوت کردم واسه تولد گفتم خودش خبر نداره بهش چیزی نگین انتظارداشتم 8 مهمونابیان و9که به حامی گفته بودم بیاد بریم بیرون جشن بگیریم وقتی میبینه همه هستن سورپرایز بشه ولی حامی9 وربع اومد درصورتی که هنوز از مهمونا خبری نبود چیزی نگفتم نفهمید مهمون...
-
به وبلاگ من نیایید ،حتی نرم وآهسته
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 23:53
اینجا جز تلخی وشکست چیزی نیست امیدی وجود ندارد حتی به اندازه ی سر سوزنی هیچ درسی نخواهی گرفت و هیچ لبخندی بر لبهایت نخواهد نشست صفحه ی وبلاگم را ببندو برو تو ای دوست مجازی ام اینجا سودی ندارد که هیچ ، دلت را شاید غم آلود هم کند ببند صفحه را وبرو ، برو به دنبال زندگی ورویاهایت اینجا همه ی رویاها نقش برآب شده اند اینجا...
-
شادمانه
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 21:05
یک ساعتی میشه اومدم نت ،وب گردی سرزدن به دوستان قدیم و جدید و تبلیغات محصولات جدید یه سری آهنگ داشتم دارم یکی یکی گوشت میدم هرکدوم و بوی رفتن و قهر وخیانت میده رو پاک میکنم و اونایی که پراز عشق و امید هست و نگه میدارم ، میخوام موزیک و قطع کنم که با تمرکز بیشتری بنویسم اما نمیتونم امسال سعی میکنم بخندم و بخندم ودیگه...
-
کمتر از 48 ساعت مونده
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 11:21
فردا عصر سال تحویل میشه ، اما آیا منم تحویل میشم؟! اصلا میشه آدم تو یه ثانیه تحویل بشه؟! نمیدونم ولی دوست دارم اگه میشه برا منم بشه امسال موهام مشکیه وهیچ رنگی خاصی نکردم چون شوهرم مشکی دوست داره البته فکر نکنین همیشه مشکی دوست داره ممکنه یه ماه دیگه بگه برو رنگ کن من که 3ساله باهاشم هنوز نفهمیدم چی دوست داره چی...
-
دعوا
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 01:36
دوباره الان با هم دعوا کردیم ، دارم حرف میزنم مردک وسط حرفم مرا مسخره میکند
-
سالگرد اولین ها
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 18:04
کم نوشتن عاشقانه برای تو نشانه ی کم بودن لیاقت تونیست ، بگذار به پای ذهن و دل پریشان احوال من، عزیزم سومین سالگرد اولین هامون مبارک دوستت دارم و در زندگی ات میمانم حتی اگر ... بهتراست نگویم خاطره روز شنبه 12/12 سالگرد عقدمون: صبح ساعت11 به بهانه امضای سند ماشین منو برد بیرون ، اصلا حالم خوب نبود و هرچی حرف میزد صورتم...
-
بدون عنوان
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 18:04
ولی نمیدونم چرا قدرت ندارم این زندگی لعنتی و تموم کنم و این همه از این تلخی بی پایان زندگی مشترک زجر نکشم چیکار کنم نمیتونم نمیششششششششششششششششششششه
-
سالگرد عقد
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:49
فردا سومین سالگرد روزیه که با هم عقد کردیم لطفاکسی بهم تبریک نگه چون سالگرد شروع بدبختی و باید تسلیت گفت نه تبریک اون 2 باری که سالگرد گرفتیم با اینکه جیگرم خون بود کلی برنامه ترتیب دادم حالم و خوب نشون دادم عکس فیلم کیک کادو و... اما امسال بااین دعواهایی که این مدت داشتیم حال و حوصله ی حتی یه تبریک گفتنم بهش ندارم...
-
دکتر زنان
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 21:26
دیروز رفتم دکتر زنان ، مردک جلوی شوهرم میگوید چاقی برو لاغر شو ،با یه لحن بد ای کاش دکترا چند واحد روانشناسی پاس میکردن روانشناسی ارتباط و...نمیدونم یه چیزی تا بفهمن چه جوری صحبت کنن ناراحتم
-
دوستان اینترنتی
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 21:27
دوست اینترنتی چیزیه که نمیتونی برا مادر بزرگت توضیح بدی یعنی هرچقدرم توضیح بدی میگه چه مسخره!یعنی چی! و هیچ وقت نمیفهمه چه دردهای بزرگی و ازت کم میکنه همین دوست اینترنتی چیزایی و باهاش درددل میکنی که شاید نتونی هیچ جای دیگه گفت واین چیز خوبیه که ما دهه 60یی ها داریم هرچند خیلی چیزارو ازمون گرفتن و دارن میگیرن اما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 20:15
اصلا نمیخواهم بنویسم نه عنوان را نه موضوع بندی پست ها را اصلا نمینویسم حالم فوق العاده بده چه کسی گفته با ازدواج از تنهایی در میای؟ اتفاقا هر روز تنهاییت عمیق و عمیق تر میشه برا من که اینجوری بوده دلم میخواد پرواز کنم بپرم و از دسته همه کس و همه چیز راحت بشم حتی اونایی که دوستشون دارم دلم میخواد گریه کنم اما نمیکنم تا...
-
زندگی آرام
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 11:31
زندگی آرام ، آرام میشود زندگی ام آرام است هرچند خانه کثیف ، درس ها نخوانده ، پروژه ها مانده و... اما دلم آرام است از دیروز آرام شده ، دیروز سفره حضرت رقیه بودم خیلی وقت است یادمان رفته همه مشکلات را نمیتوانیم خودمان حل کنیم و گاهی باید از بالایی ها کمک خواست !
-
کوچه نشینی قدیم = وب گردی جدید
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 21:07
امان از این وب گردی ! ازساعت 7 تا حالا درون وب بیخود و بی جهت میگردیم و حرکت عقربه های ساعت فراموش ... اینک همسر تلفن میکند (گرسنه شده ) میگوید شام چی داریم ؟ تازه خانم وبگرد یادش میاید که 2ساعته وبگردبوده و شام هیچ! میگویم سورپرایز باشد تا بیایی ، زمان زیادی نمانده که برسد، عدسی درست میکنم یادم آمد مادر بزرگ میگفت زن...
-
امروزت رو چه رنگی میکنی؟
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 20:44
اگه هر روزت با کارها واحساس اون روزت رنگ بشن بنظرت بیشتر روزهای زندگیت چه رنگیه؟ اصلا دوست داری بیشتر روزهات چه رنگی باشه ؟ چه کارهایی باعث میشه که اون رنگی بشه که دلت میخواد وچی ها باعث میشه ازرنگ دلخواهت دور بشی؟ تا حالا به این فکر کرده بودی که اگه درودیوارهای خونمون به رنگ کارهای دیروزمون بود چقدر بیشتر به فکر کار...
-
ذهن خالی در حال انفجار
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 12:27
تایپ میکنم blogsky ،یوزرنیم و پسورد میدهم ،دکمه مدیریت رو میزنم ، نظرات تایید نشده (0) ، یادداشت جدید را میزنم ،هرچه فکر میکنم عنوانی برای نوشتن به ذهنم نمیرسد بیخیال عنوان میشوم ، باخود میگویم بدون عنوان هم میشه نوشت اما دریغ از یه کلمه ،هیچ چیز به ذهن نمیاید انگار خالی خالیست ! در حالی که بقدری پر است که حس میکنم هر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:58
بالاتر از سیاهی هم “ رنگ ” هست … مثل رنگ این روزهای من . . منبع: هی تو ...
-
10دی
شنبه 9 دیماه سال 1391 19:31
باز هم مینویسم 10 دی با اینکه میدانم، تاریخ فرداست آهنگ میذارم و صدایش را بلند میکنم تا نشنوم چرت و پرت های تی وی را
-
پدر
شنبه 9 دیماه سال 1391 19:30
شاید اولین کسی که عاشقش شدم پدر بود و من چه دیر این را فهمیدم او همه وجودش را در من میدید و من وجودم را در هیچ جستجو میکردم او مرا آرامش داد و من او را ... نمیدانم او را چه دادم اینک مریض است و من دل خون وفتی چشمهای تنگ مهربانش را میبینم گریه میکنم و حالم بد است ، او هم گریه میکند و حالش بد است ! حق این را دارد که...
-
10 دی
شنبه 9 دیماه سال 1391 19:17
1.باورم نمیشه که 10 روز از دی گذشت و من هیچ تغییری نکردم (این روزها خیلی خوابیدم) 2.اخبار چرت و پرت و دروغ میگوید و من حرسم میگیرد (بقدری که میخواهم تی وی را بشکنم) 3.گلویم طور خاصیست گویا سرما خورده ام 4.بدنم حال ندارد و همش در حال استراحت است ... (ورزش هم تعطیل) چندین بار آمدم بنویسم اما هربار شروع کردم وبلاگ دوستان...
-
2دی
شنبه 2 دیماه سال 1391 21:44
مرتب با خودم فکر میکنم که اگه از فروردین کارم و رژیمم و ... شروع کرده بودم الان چقدر همه چیز بهتر بود اما همش تنبلی کردم همش تنبلی ... اصلا نمیدونم چیکار میکردم؟! بهتره بگم همش بهونه ترشی میکردم برا اینکه کارهام و انجام ندم آره این بهتر وگرنه من تنبل نیستم بلاخره اینکه تصمیم گرفتم از صبح این تصمیم و گرفتم که این 3 ماه...
-
حوصله ام را سر میبرد
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 22:06
حوصله ام را سر میبرد این مردک دیوانه بنام شوهر توکی قراره بفهمی حرف من رو ونیاز به توضیح نداشته باشی خسته شدم از بس باید همه چیزو برات توضیح بدم خسته شدم ازت فقط زن میخواهی و بس واقعا سخته تحمل کردنت همش به بهانه اینکه کسی کنارم بود مثه غریبه ها حرف میزنی و حال من و خراب میکنی متنفرم
-
روزهای گیج بودن
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 20:53
این روزها روزهای خیلی سختیست از یه طرف باید زندگی ام را آرام نگه دارم و مشکل تر از آن اینکه یه آدم تنبل پرخواب پرخور باهوش باید بشه یه آدم پرکار کم خواب کم خور و البته باهوش مطمینم سال آینده این موقع خیلی همه چیز بهتره اما الان همه چیز درهم برهمه 1.کلاس 2.خوندن 3.زبان 4. خلاصه نویسی 5. ارشد روزمره گی های زندگی هم که...