زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

کمتر از 48 ساعت مونده

فردا عصر سال تحویل میشه ، اما آیا منم تحویل میشم؟!


اصلا میشه آدم تو یه ثانیه تحویل بشه؟!


نمیدونم ولی دوست دارم اگه میشه برا منم بشه


امسال موهام مشکیه وهیچ رنگی خاصی نکردم چون شوهرم مشکی دوست داره البته فکر نکنین همیشه مشکی دوست داره ممکنه یه ماه دیگه بگه برو رنگ کن من که 3ساله باهاشم هنوز نفهمیدم چی دوست داره چی نداره!!


خونه مون تقریبا تمیز وخوشکل شده ،دکوراسیون و عوض کردم و کفش و مانتو وروسری گرفتم


درسته فردا عیده اما ما نه برنامه ی خاصی داریم ونه دل شادی


نمیدونم چرا ؟!تمام سعی ام میکنم که شاد باشم اما ...


بگذریم پر از غم شد ، ته دلم همیشه غمه نمیدوم چه جوری باید بریزمش بیرون ، کاشکی میتونستم اینقدر به همه فکر نکنم و غصه مامان بابا بابابزرگ مامان بزرگ وفقیرها رو نخورم


البته تا چندروز پیش حالم خوب بود شاید به خاطر سیکل زنانگی باشه حال بد و ناامیدی امروزم


فکر کنم سال دیگه این موقع تصمیم به بچه دار شدن بگیریم یعنی برنامه ریزیمون اینه حالا تا چه جوری بشه ، دوست ندارم با این روحیه نی نی بیارم امیدوارم حالم بهتر بشه وبتونم با کمک خدا یوگا خودم شما دوستام بهتر و شادتر بشم و لذت ببرم از روزها و عمری که به گفته سارا جون جاویدان نیست


امیدوارم به آرزوهاتون برسید



دعوا


دوباره الان با هم دعوا کردیم ، دارم حرف میزنم مردک وسط حرفم مرا مسخره میکند



سالگرد اولین ها


کم نوشتن عاشقانه برای تو نشانه ی کم بودن لیاقت تونیست ،


بگذار به پای ذهن و دل پریشان احوال من، عزیزم سومین سالگرد اولین هامون مبارک


دوستت دارم و در زندگی ات میمانم حتی اگر ... بهتراست نگویم




خاطره روز شنبه 12/12 سالگرد عقدمون:


صبح ساعت11 به بهانه امضای سند ماشین منو برد بیرون ، اصلا حالم خوب نبود و هرچی حرف میزد صورتم به طرف بیرون بود ،بعداز امضا من وبرد کفش فروشی و اصرار که کفش بخر (چقدر بد خاطره مینویسم)خلاصه یه کفش خریدم بعدرفتیم یه رستوران که قولش و 2سال و نیم پیش بهم داده بود ،خیلی گرسنه بودیم خیلی خوش گذشت وبعدمیخواست بره مغازه من دوباره بامامانم و اینا رفتم بیرون تا ساعت10 که از مغازه اومد

شب که اومدیم خونه دیدم رفته کیک و کادو خریده یه ادکلن خیلی خوشبو که خیلی ام نیاز داشتم با یه آویز قلب که روش نوشته بود I love you


حالم بهتره ، همشه وقتی ناراحت ام میام اینجا مینویسم ، عادت کردم انگاری که همیشه چیزای اذیت کننده وناراحت کنندرو ثبت کنم هم تو ذهن و هم تو وبلاگم که میدونم اشتباهه


شایدبرا همین بود که نوشتن این خاطره برام خیلی سخت تر از تشریح یه جر وبحث بلند بالا بود


سعی میکنم چیزای خوب زندگیمم بیارم تو وبلاگ و کم کم پر رنگ کنم تو ذهنم ،شاید دیگه اون افسردگی و دل مردگی و... سراغم نیاد


ممنونم که خوندی دوست گلم


بدون عنوان


ولی نمیدونم چرا قدرت ندارم این زندگی لعنتی و تموم کنم و این همه از این تلخی بی پایان زندگی مشترک زجر نکشم


چیکار کنم نمیتونم نمیششششششششششششششششششششه


سالگرد عقد


فردا سومین سالگرد روزیه که با هم عقد کردیم


لطفاکسی بهم تبریک نگه چون سالگرد شروع بدبختی و باید تسلیت گفت نه تبریک


اون 2 باری که سالگرد گرفتیم با اینکه جیگرم خون بود کلی برنامه ترتیب دادم حالم و خوب نشون دادم عکس فیلم کیک کادو و...


اما امسال بااین دعواهایی که این مدت داشتیم حال و حوصله ی حتی یه تبریک گفتنم بهش ندارم اصلا نمیخوام تو چشماش نگاه کنم


حالم خیلی بده،خیلی