زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

بچه...

 

زندگی ام را برایش توضیح میدهم 

 

میگوید اگه بچه دار بشی خیلی از مشکلاتت با اون حل میشن 

 

میپرسم آخه چه جوری؟!!! 

 

میگه از لحاظ احساسی خیلی پر هستی و شوهرت نمیتونه همش و پاسخگو باشه  وقتی یه بچه باشه توجه و احساست تقسیم میشه و... 

 

نظر شما  چیه؟ 

فیلتر

 

 

کاش یکی می اومد وشما رو فیلتر میکرد 

 

فردا تولد من

 

فردا تولدمه ، فردا24 ساله میشم 

 

خوشحالم 

 

یکشنبه تولد حامی

 

یکشنبه تولد حامی بود 

 

صبح شنبه زنگ زدم مامان خودم و مامان او با خواهر برادرش ودعوت کردم واسه تولد گفتم خودش خبر نداره بهش چیزی نگین 

 

انتظارداشتم 8 مهمونابیان و9که به حامی گفته بودم بیاد بریم بیرون جشن بگیریم وقتی میبینه همه هستن سورپرایز بشه 

 

ولی حامی9 وربع اومد درصورتی که هنوز از مهمونا خبری نبود 

 

چیزی نگفتم نفهمید مهمون داریم از اوضاع خونه 

 

داشت لباس عوض میکرد و که مهمونا اومدن  

 

من=     او= 

 

همیشه جشن هامون دوتایی بوده اولین دفعه بود که خانوادگی بود خیلی خوشحال و هول شده بود منم خوشحال از دستپاچگی و نگرانی هاش واسه شام 

 

شام وسفارش داده بودم رفت گرفت و بعد تولد26سالگیش وجشن گرفتیم ، دختر خواهرشوهرم توی همه عکس هابود حتی عکس من وحامی 

 

همه کادوها بلوزبودوهمه بارنگ آبی 

 

همه خوشحال من خوشحالتر ، گرفتن مهمونی بدون حامی خیلی سخت بود خرید میوه آوردنشون بالا ،تمیزکردن خونه .... 

 

فهمیدم خیلی کمکم میکنه وقتی نبود فهمیدم (خصوصیت انسان است!) 

 

وبعدازرفتن مهمونا من خوابیدم یه جورایی غش کردم خیلی حرس خوردم که همه چی خوب بشه 

 

حامی:بیا امشب و تا صبح نخوابیم 

 

من:باشه من بیدارم فقط چشمام بسته است ...خورپف 

 

به وبلاگ من نیایید ،حتی نرم وآهسته

اینجا جز تلخی وشکست چیزی نیست


امیدی وجود ندارد حتی به اندازه ی سر سوزنی


هیچ درسی نخواهی گرفت و هیچ لبخندی بر لبهایت نخواهد نشست


صفحه ی وبلاگم را ببندو برو تو ای دوست مجازی ام


اینجا سودی ندارد که هیچ ، دلت را شاید غم آلود هم کند


ببند صفحه را وبرو ، برو به دنبال زندگی ورویاهایت


اینجا همه ی رویاها نقش برآب شده اند


اینجا انرژی منفی ساطع میشود


اینجا کویر است باهوای گرم وخشک


اینجا مهربانی در ته صندوقچه ای قدیمی در انتهای راهروهای یک زیرزمین گم شده است


اینجا آسمان قهوه ایست با خورشید آبی


اینجا هیچ آدمی از نوع آدم وجود ندارند همه من هستند


اینجا اکسیژن برای نفس کشیدن  کم است ، نفس کشیدن سخت است


ادامه ی زندگی هم


اینجا وبلاگ من است


وبلاگ منی که روزی نمیدانستم از میان انبوه رویاهایم کدام را انتخاب کنم برای دنبال کردنشان و حال خلا به معنای واقعی اتفاق افتاده


تعداد آرزو = 0


خودم فکر میکنم ازدواج کردم اینجور شد اما باز مثه همیشه فکر میکنم خودم مقصرم




.لطفا نگین من مقصرم ، خواهش میکنم