زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

کوچه نشینی قدیم = وب گردی جدید

امان از این وب گردی !


ازساعت 7 تا حالا درون وب بیخود و بی جهت میگردیم و حرکت عقربه های ساعت فراموش ...


اینک همسر تلفن میکند (گرسنه شده ) میگوید شام چی داریم ؟


تازه خانم وبگرد یادش میاید که 2ساعته وبگردبوده و شام هیچ!


میگویم سورپرایز باشد تا بیایی ، زمان زیادی نمانده که  برسد، عدسی درست میکنم



یادم آمد مادر بزرگ میگفت زن های قدیم ساعت هادرکوچه مینشستند و همه چیزیادشان میرفت


ازحرف زدن خسته هم نمیشدن مگر شوهر یکی میآمد یا غذای کسی میسوخت یا شب میشد یا


خدایی ناکرده بچه ای میافتاد در حوض و ...


زن های جدید به وب میروند در آنجا میمانند تا برق برورد ، اعتبار اینترنت تمام شود ، شوهر اس


دهد یا تل بزند یا خدایی ناکرده به خانه برسد


بروم تا نرسیده



امروزت رو چه رنگی میکنی؟

اگه هر روزت با کارها واحساس اون روزت رنگ بشن بنظرت بیشتر روزهای زندگیت چه رنگیه؟


اصلا دوست داری بیشتر روزهات چه رنگی باشه ؟


چه کارهایی باعث میشه که اون رنگی بشه که دلت میخواد وچی ها باعث میشه ازرنگ دلخواهت دور بشی؟


تا حالا به این فکر کرده بودی که اگه درودیوارهای خونمون به رنگ  کارهای دیروزمون بود چقدر بیشتر به فکر کار وعادت هایی که هر روز میساختیم  توجه میکردیم؟


دریغ از اینکه داریم ضمیرناخودآگاه و کل در دیوارهای ذهنمون و هرروز به رنگ هایی(زشت یا زیبا،دلخواه یا...)پر میکنیم و اصلاهم یادمون نیست!!!




نظرخودم:

من دوست دارم روزهای آرام زندگیم صورتی-آبی و روزهای پردغدغه ام نارنجی باشه


چه کارها و تفکر و احساساتی صورتی-آبیش میکنه :


-رابطه ام اون روز با همسر خوب باشه(یعنی خودم سعی کنم خوب نگهش دارم)


-کارهای شخصی و تمیز کردن خونه


-سرزدن به مادرپدر خودم و همسر


-درست کردن یه غذای خوشمزه


-دیدن یه سمینار روانشناسی قشنگ


-صحبت و دیدن دوستای گلم


-فکرکردن به آرزوهای بزرگ آینده


-حرف زدن با طوطی کوچولو


....


چه چیزهایی نارنجیش میکنه:


-رفتن سرکار


-رفتن به مهمونی


-زرنگ بودن و انجام پروژه ها


-یافتن یه ایده جدید برا هر چیزی که باشه


-...


بدم میاد قهوه ای بشه قهوه ای یعنی :


-خواب زیاد


-خونه کثیف


-غذای بیرون


-پروژه های تلنبار شده


-تی وی بیخودی تماشا کردن


-فکرای منفی درباره زندگی ،همسر ، آینده


....




قبلا توی پست هام نوشته بودم تنبل شدم ،حوصله ام نیست و مرتب تو این دو هفته این هارو باخودم تکرار میکردم،تکرارش هیچ تاثیر مثبتی که نداشت هیچ فکر میکنم بی حوصله ترم هم کرد


از امشب قراره تصمیم بگیرم  مثبت فکر کنم


چرا من نتونم برنامه ریزیهامو به مرحله عمل برسونم ؟

چرا ...


نه بهتره اینطوری بنویسم:

من میتونم برنامه ریزی هامو عملی کنم

من میتونم کمتر بخوابم

من میتونم با شوق و انگیزه بیشتری برم سر کار

من میتونم ازشوهر و زندگی فعلی بیشتر لذت ببرم

من میتونم

و از همین امشب شروع میکنم تا یه شب خوبی بسازم


تمام سعی خودم و میکنم تا فردا صورتی نارنجی باشه و همه خلع قهوه ای و حس کنن




ذهن خالی در حال انفجار


تایپ میکنم blogsky ،یوزرنیم و پسورد میدهم ،دکمه مدیریت رو میزنم ، نظرات تایید نشده (0) ،


یادداشت جدید را میزنم ،هرچه فکر میکنم عنوانی برای نوشتن به ذهنم نمیرسد


بیخیال عنوان میشوم ، باخود میگویم بدون عنوان هم میشه نوشت


اما دریغ از یه کلمه ،هیچ چیز به ذهن نمیاید انگار خالی خالیست ! در حالی که بقدری پر است


که حس میکنم هر لحظه منفجر میشود


خیلی چیزها بهم ریخته که اصلا نمیدانم این چیزهای بهم ریخته چی یا کجا هست تا مرتبشان کنم!


حالم حال خوبی نیست تنها این را میدانم که ذهنم زیادی فکر دارد و به همه چیز فکر میکند و به


هیچ جایی نمیرسد بیچاره !






بالاتر از سیاهی هم “ رنگ ” هست … مثل رنگ این روزهای من . .








منبع:هی تو ...



10دی



باز هم مینویسم 10 دی با اینکه میدانم، تاریخ فرداست


آهنگ میذارم و صدایش را بلند میکنم تا نشنوم چرت و پرت های تی وی را