زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

زندگی آرام

خاطراتم را می نویسم

شادمانه

یک ساعتی میشه اومدم نت ،وب گردی سرزدن به دوستان قدیم و جدید و تبلیغات محصولات جدید


یه سری آهنگ داشتم دارم یکی یکی گوشت میدم هرکدوم و بوی رفتن و قهر وخیانت میده رو پاک


میکنم و اونایی که پراز عشق و امید هست و نگه میدارم ، میخوام موزیک و قطع کنم که با تمرکز بیشتری بنویسم اما نمیتونم


امسال سعی میکنم بخندم و بخندم ودیگه شکلک ناراحتی وهم نذارم ، البته همیشه اومدن سال جدید باعث میشه خیلی ها به فکر تغییرات بیفتن و بخوان زندگیشون و بهتر کنن ، خیلی ها این کارو میکنن و البته خیلی ها هم یادشون میره تا سال بعد نزدیک تحویل سال



امسال تحویل سال اول قرار بود دوتایی تو خونه باشیم اما وقتی تو چشمای باباییم خوندم که دلش میخواد اونجا باشیم رفتم پیششون ، فکر میکنم اگه بچه داشتم نمیرفتم چون دوست داشتم لذت وآرامش و اتفاقات مهم و مثه من که توخونه مامانم تجربه کردم اونم تجربه کنه ، البته شاید نظرم عوض بشه

:)یه خصوصیت خوبی که دارم اینه که اگه بفهمم یه فکری که دارم غلطه سریع عوضش مینکم اگه واقعا با دلیل بهم اثبات بشه احساسی نمیشه ، وبه مراتب رفتارم وهم عوض میکنم

خوشحالم که اینجوری ام


امسال 3 تا ماهی کوچولوی قرمز خریدیم یکیشون قبل و2تای بقیه بعداز سال تحویل فوت کردن ، برای شادی روحشون خندهالبته به همسر گلم گفتم امشب باز2 تاماهی بخره چون هفت سینم با ماهی های قرمز خیلی خوشکل تر میشه


:) دارم سعی میکنم زیبا امیدوار وبانشاط بنویسم امیدوارم تو ذهنمم بتونم این تغییرات وبدم ، سخته هر لحظه باید مواظب باشی داری به چی و چه جوری فکر میکنی ، میدونم میتونم :)


آهنگ های شاد اندی و خیلی دوست دارم ، دیروز شوهر خوبم یه سی دی پراز آهنگ هاش وبرام گرفت ، یادم رفت ازش تشکر کنم ،الان میرم یه اس میدم وتشکر میکنم


اس دادم وبعدش به یاد یکی از خاطره های تلخ زندگیم که یکی بهش زنگ میزد و اس میداد افتادم سریع کات کردم سخته پاک کردن خاطرات اما نمیشه باگذشته زندگی کرد که ...اینجوری یه خاطره بد میتونه کل زندگیت و نابود کنه ، آرام جونم باید فراموش کرد بخشید و بخشید

یه روز یه جایی خوندم هر خاطره ای وتو ذهنت مرور کنی مثه راه رفتن توی یه گندم زاره ، دفعه اول یه کم گندم ها کج میشن اما اگه از فاصله 100 متری از بالا نگاه کنی راهی که رفتی پیدا نیست

حالا اگه 10 ،100 ،200 ...1000 باراون راه و بری اون راه یه شکاف بزرگی میشه ، مرور کردن خاطراتم همین طوره دفعه اول سخته و یه اثر کم رنگی وداره اما هرچی بیشتر بهش فکر کنی اون خاطره تو مغزت پررنگ تر وپر رنگ تر میشه و بیشتر وبیشتر سراغت میآد ،دیدین یه سری خاطرات خاص از کودکی تو ذهنمون مونده ؟ من فکر میکنم به خاطر اینکه زیاد اونارو تکرار کردیم که پررنگ شدن

:)نمیدونم تونستم درست توضیح بدم ومنظورم وبرسونم یا نه!!!


جواب اس وداده "فدات بوس" همیشه همین و میگه تا حدی که متنفرشدم ازاین اسش ، من نباید متنفر میشدم یا او نباید یه چیز و مرتب تکرار کنه؟ میشه نظرتون وبدونم؟



کمتر از 48 ساعت مونده

فردا عصر سال تحویل میشه ، اما آیا منم تحویل میشم؟!


اصلا میشه آدم تو یه ثانیه تحویل بشه؟!


نمیدونم ولی دوست دارم اگه میشه برا منم بشه


امسال موهام مشکیه وهیچ رنگی خاصی نکردم چون شوهرم مشکی دوست داره البته فکر نکنین همیشه مشکی دوست داره ممکنه یه ماه دیگه بگه برو رنگ کن من که 3ساله باهاشم هنوز نفهمیدم چی دوست داره چی نداره!!


خونه مون تقریبا تمیز وخوشکل شده ،دکوراسیون و عوض کردم و کفش و مانتو وروسری گرفتم


درسته فردا عیده اما ما نه برنامه ی خاصی داریم ونه دل شادی


نمیدونم چرا ؟!تمام سعی ام میکنم که شاد باشم اما ...


بگذریم پر از غم شد ، ته دلم همیشه غمه نمیدوم چه جوری باید بریزمش بیرون ، کاشکی میتونستم اینقدر به همه فکر نکنم و غصه مامان بابا بابابزرگ مامان بزرگ وفقیرها رو نخورم


البته تا چندروز پیش حالم خوب بود شاید به خاطر سیکل زنانگی باشه حال بد و ناامیدی امروزم


فکر کنم سال دیگه این موقع تصمیم به بچه دار شدن بگیریم یعنی برنامه ریزیمون اینه حالا تا چه جوری بشه ، دوست ندارم با این روحیه نی نی بیارم امیدوارم حالم بهتر بشه وبتونم با کمک خدا یوگا خودم شما دوستام بهتر و شادتر بشم و لذت ببرم از روزها و عمری که به گفته سارا جون جاویدان نیست


امیدوارم به آرزوهاتون برسید



دعوا


دوباره الان با هم دعوا کردیم ، دارم حرف میزنم مردک وسط حرفم مرا مسخره میکند



سالگرد اولین ها


کم نوشتن عاشقانه برای تو نشانه ی کم بودن لیاقت تونیست ،


بگذار به پای ذهن و دل پریشان احوال من، عزیزم سومین سالگرد اولین هامون مبارک


دوستت دارم و در زندگی ات میمانم حتی اگر ... بهتراست نگویم




خاطره روز شنبه 12/12 سالگرد عقدمون:


صبح ساعت11 به بهانه امضای سند ماشین منو برد بیرون ، اصلا حالم خوب نبود و هرچی حرف میزد صورتم به طرف بیرون بود ،بعداز امضا من وبرد کفش فروشی و اصرار که کفش بخر (چقدر بد خاطره مینویسم)خلاصه یه کفش خریدم بعدرفتیم یه رستوران که قولش و 2سال و نیم پیش بهم داده بود ،خیلی گرسنه بودیم خیلی خوش گذشت وبعدمیخواست بره مغازه من دوباره بامامانم و اینا رفتم بیرون تا ساعت10 که از مغازه اومد

شب که اومدیم خونه دیدم رفته کیک و کادو خریده یه ادکلن خیلی خوشبو که خیلی ام نیاز داشتم با یه آویز قلب که روش نوشته بود I love you


حالم بهتره ، همشه وقتی ناراحت ام میام اینجا مینویسم ، عادت کردم انگاری که همیشه چیزای اذیت کننده وناراحت کنندرو ثبت کنم هم تو ذهن و هم تو وبلاگم که میدونم اشتباهه


شایدبرا همین بود که نوشتن این خاطره برام خیلی سخت تر از تشریح یه جر وبحث بلند بالا بود


سعی میکنم چیزای خوب زندگیمم بیارم تو وبلاگ و کم کم پر رنگ کنم تو ذهنم ،شاید دیگه اون افسردگی و دل مردگی و... سراغم نیاد


ممنونم که خوندی دوست گلم


بدون عنوان


ولی نمیدونم چرا قدرت ندارم این زندگی لعنتی و تموم کنم و این همه از این تلخی بی پایان زندگی مشترک زجر نکشم


چیکار کنم نمیتونم نمیششششششششششششششششششششه